داستان ترسناک خواب اسرارآمیز



چند وقت پیش یه خوابی دیدم ، خواب از اونجایی شروع شد که من شبش با چنتا از اقوام بحث کردم وقتی رفتم خوابیدم تو خواب داشتم غذای نذری محرم میبردم پخش کنم که رسیدم پیش یه خونه قدیمی که یه سگ با یه اسب به رنگ سیاه دنبالم کردن هرچی بسم الله میگفتم نمیرفتن !! چشمای قرمز ، هیکل درشت و کشیده ، بعد در هر خونه ای هم میزدم کسی نمیومد کمک و فقط یادمه پدر یکی از معلمام که در خونشونو زدم اومد بیرون و بعدش اونا منو ول کردن و رفتن .



Horrormovie.ir خواب ,ترسناک خواب ,داستان ترسناک منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تانی . خداحافظ رفیق مهربان و باوفایم In آموزش های کمیاب اینترنت سراي بي دل زپو دبیرستان غیرانتفاعی البرز هاست ماین گیم | پیشرو در بازی ماین کرافت